آگاهی و جهان در فلسفه ابنسینا و هگل
چکیده:
«آگاهی» میکوشد به واقعیتِ جهان دست یابد؛ چگونگی این تلاش و ارتباط آگاهی با جهان مسئلۀ مهمی است که بررسی آن در فلسفۀ ابنسینا و هگل درخور توجه است. تبیین جهان بدون توضیح کثرات اشیاء بر اساس وحدتِ قوانین و مفاهیم و علل ممکن نیست و نهایت سلسلۀ تبیینها ناگزیر باید به وحدت مطلقی بیانجامد که امکان فهم جهان را فراهم میآورد. بااینحال، یا این مطلق نسبت به کثرات بشرطِلا است، چنانکه ابنسینا درباب واجبالوجود باور دارد؛ یا آنکه نسبت به کثرات به اعتبار لابشرط اخذ میشود، چنان که هگل مطلق را نسبت به کثرات به اعتبار لابشرطِقسمی درک میکند.
این نکته به تبیین نظام عالم نیز مربوط میشود، زیرا درحالیکه ابنسینا جهان را در یک نظام طولی از عقل اول تا عالم عنصری و بر اساس نظریۀ کلی طبیعی توضیح میدهد، هگل به هستی ارگانیک جهان باور داشته و مفهوم کلی انضمامی را برای فهم جهان به کار میبندد.
اختلاف در فهم مطلق و نظام جهان منجر به اختلاف در تبیین فرآیند شناخت خواهد شد؛ در حالی که بر اساس تبیین طولی عالم در فلسفۀ ابنسینا، فرآیند شناخت یک حرکت طولی در راستای تجرد است، توضیحی که هگل از مراحل شناخت ارائه میدهد کاملا تاریخی بوده و شامل یک فرآیند درونی از ارگانیسم طبیعت است که از حضور مطلق ناشی میشود. این اختلافات همه از مواجهۀ هگل با کانت و موقعیت تاریخی او در مواجهه با چرخش سوبژکتیو و کوشش برای فراروی از آن ناشی میشود، درحالیکه ابنسینا چنین مواجههای نداشته است.