انواع خودآگاهی نزد ارسطو و ابن‌سینا

نام نویسنده (دانشجو):
محل دفاع: دانشگاه شهید مطهری (ره)
مقطع تحصیلی: کارشناسی ارشد
سمت استاد در پایان‌نامه: استاد راهنما

چکیده:

هر نوع ادراک و آگاهی برای تحقق نیاز به متعلقی دارد که عمل ادراک به آن تعلق گیرد. این متعلق ادراک گاهی می­تواند خود ادراک­کننده باشد و گاهی غیر از ادراک کننده. آگاهی به خود می­تواند گاهی از سنخ علم باشد که بر اساس آن­چه در معرفت­شناسی از ارسطو ­می­آموزیم، این علم ذاتاً مؤخر از تجربه است. این بدین معناست که این علم باید از طریق فرآیند ادراک و با شروع از ادراک­حسی حاصل شود. اما نفس که عمل ادراک را انجام می­دهد، موجودی مجرد است. اگر ماهیت نفس مجرد را آگاهی بدانیم، یعنی آگاهی  مقوم نفس باشد، باید نوعی از آگاهی وجود داشته باشد که تقدم و تأخری از موجودیت نفس نداشته باشد. و اول چیزی که نزد نفس مجرد حاضر است، خودش است. پس نفس نوعی خودآگاهی دارد که در مقام تعریف و از نظر ماهوی مقدم بر دیگرآگاهی است. این، نوع دیگری از خودآگاهی است که ابن­سینا به خوبی در کتاب تعلیقات بیان کرده است. این نوع از خودآگاهی اولیه­ی نفس مختص انسان است. اما خودآگاهی ای که ارسطو به آن اشاره می­کند که در ادامه­ی دیگرآگاهی و در نتیجه­ی فرآیند ادراک و با شروع از ادراک حسی حاصل می­شود، در نگاه ابن­سینا نوعی از خودآگاهی است که بین نفس انسانی و حیوانی مشترک است. این خودآگاهی پسینی از مجموعه­ی ادراکات نفس که توسط قوای نفس حاصل می­شود، بدست می­آید. درواقع این نوع از خودآگاهی چیزی جز اشاره­ی ادراک به فاعل شناسایی یا ادراک­کننده نیست؛ در نتیجه متأخر از دیگرآگاهی ادراک کننده است. این ادراک غیر یا دیگرآگاهی به هر نوع ادراکی که از طریق حصول صورت ایجاد شود، اطلاق می­شود.


کلید واژه ها: خودآگاهی آگاهی ارسطو ابن¬سینا