انواع خودآگاهی نزد ارسطو و ابنسینا
چکیده:
هر نوع ادراک و آگاهی برای تحقق نیاز به متعلقی دارد که عمل ادراک به آن تعلق گیرد. این متعلق ادراک گاهی میتواند خود ادراککننده باشد و گاهی غیر از ادراک کننده. آگاهی به خود میتواند گاهی از سنخ علم باشد که بر اساس آنچه در معرفتشناسی از ارسطو میآموزیم، این علم ذاتاً مؤخر از تجربه است. این بدین معناست که این علم باید از طریق فرآیند ادراک و با شروع از ادراکحسی حاصل شود. اما نفس که عمل ادراک را انجام میدهد، موجودی مجرد است. اگر ماهیت نفس مجرد را آگاهی بدانیم، یعنی آگاهی مقوم نفس باشد، باید نوعی از آگاهی وجود داشته باشد که تقدم و تأخری از موجودیت نفس نداشته باشد. و اول چیزی که نزد نفس مجرد حاضر است، خودش است. پس نفس نوعی خودآگاهی دارد که در مقام تعریف و از نظر ماهوی مقدم بر دیگرآگاهی است. این، نوع دیگری از خودآگاهی است که ابنسینا به خوبی در کتاب تعلیقات بیان کرده است. این نوع از خودآگاهی اولیهی نفس مختص انسان است. اما خودآگاهی ای که ارسطو به آن اشاره میکند که در ادامهی دیگرآگاهی و در نتیجهی فرآیند ادراک و با شروع از ادراک حسی حاصل میشود، در نگاه ابنسینا نوعی از خودآگاهی است که بین نفس انسانی و حیوانی مشترک است. این خودآگاهی پسینی از مجموعهی ادراکات نفس که توسط قوای نفس حاصل میشود، بدست میآید. درواقع این نوع از خودآگاهی چیزی جز اشارهی ادراک به فاعل شناسایی یا ادراککننده نیست؛ در نتیجه متأخر از دیگرآگاهی ادراک کننده است. این ادراک غیر یا دیگرآگاهی به هر نوع ادراکی که از طریق حصول صورت ایجاد شود، اطلاق میشود.